دوّم – تکامل آدمی:وقتی میگویم آدمی،مقصودم توده های بی شماری هستند که در طول تاریخ،زمینهء اصلی بشریّت را تشکیل می داده اند و میدهند،اینان که همیشه تولید کنندگان بوده اند و در عین حال،محرومان،اینان که همواره غذا می داده اند و همواره گرسنه بوده اند و توده های عظیم بشری در طول تکامل تاریخ به سوی کشف ارزش های خود و در نتیجه،کشف حقوق انسانی خویش و کشف آقت ها و دشمنان طبقاتی و نوعی خود و بالأخره کشف راه خویش به سوی عدالت و نفی آفت ها و قدرت ها و همهء نظامهائی که آنان را به استضعاف دچار کرده است،راه سپرده اند.
شخصیّت گرفتن توده های بی شخصیّت که به سوی تحقّق عدالت بشری و برابری طبقاتی و چه بهتر نفی طبقات بشری در پیشرفت است،در مسیر جبری دوّمین بعد از تاریخ قرار دارد.
سوّم – انسان پدیدهء ساخته شدهء طبیعت بود و با کار خویش،طبیعت را نفی کرد،تاریخ ساخت و ساختهء تاریخ شد.با نفی تاریخ نیز نظام اجتماعی خویش را می سازد و بر آن تحمیل می کند و با نفی خویشتن غریزی خویش،انسان ایده آل را برانسان رئال – آنچه که باید باشد را بر آنچه که هست – تحمیل می کند.بنابراین بعد سوّم تاریخ به سوی آزادی انسان از زندان های ذهنی و عینی در حرکت است.امّا چه زندانهائی،انسان را خود می فشرند؟
نخستین زندان،«طبیعت»است و جغرافیا که با علوم طبیعی و تکنولوژی از آن رها می شود.دوّمین زندان،«جبر تاریخ»است که کشف قوانین تاریخ و تحوّل و تکامل تاریخ،او را از این زندان رها می کند.سوّمین زندان،«نظام اجتماعی و طبقاتی»است که ایدئولوژی انقلابی،او را از این زندان رها می کند.و چهارّمین زندان،زندان«خویشتن»است: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[شمس:8-7].آدمی سرشته ای دنیوی و اخروی است.عناصری ابلیسی و الهی،کشش هائی که او را به سوی خاک می کشاند و کشش هائی که او را به سوی خدا تصعید می بخشند،و امّا انسان،خود یک«انتخاب» است و در همین موضع است که مسئولیّت و خودآگاهی او مطرح میشود و در همین جاست که به گفتهء مولوی:«او از انبوه احوال گوناگون و آشفتهء در جنگ خویش،رهائی می یابد»،به معجونی از ترکیب های غریزی و بیولوژیک به یک ارادهء جوهری مصفّای خودآگاه انتخاب کننده،آفریننده و تعیین کنندهء جهت و ایده آل تبدیل می شود و بدین گونه به«فلاح» می رسد،فلاح،آزادی آدمی است از چهارّمین زندان که زندان خویشتن است،خویشتنی که غرائز طبیعی همراه با عادات سنّتی و جبرهای تاریخی و اجتماعی،بر روانشناسی او تأثیر منجمد کننده و تحجّر بخشی نهاده اند.
ادامه دارد...